روشن شدن چراغ. درگیر شدن چراغ. فروزان شدن چراغ. لازم چراغ برگرفتن. (ارمغان آصفی) : بر آن رخ اعتمادم هست چندانک چراغ از هیچ کویی درنگیرد. خاقانی. ز دیدار تو یوسف را زلیخا مهر برگیرد چراغ دیدۀ یعقوب از روی تو درگیرد. صائب (از ارمغان آصفی). ، و بمعنی روشن کردن و افروختن و درگیراندن چراغ و چراغ برکردن و چراغ برگرفتن: آفتاب منی و من بچراغت جویم خاصه کز سینه چراغی بسحر درگیرم. خاقانی
روشن شدن چراغ. درگیر شدن چراغ. فروزان شدن چراغ. لازم چراغ برگرفتن. (ارمغان آصفی) : بر آن رخ اعتمادم هست چندانک چراغ از هیچ کویی درنگیرد. خاقانی. ز دیدار تو یوسف را زلیخا مهر برگیرد چراغ دیدۀ یعقوب از روی تو درگیرد. صائب (از ارمغان آصفی). ، و بمعنی روشن کردن و افروختن و درگیراندن چراغ و چراغ برکردن و چراغ برگرفتن: آفتاب منی و من بچراغت جویم خاصه کز سینه چراغی بسحر درگیرم. خاقانی
چراغ برداشتن. چراغ را از محلی بیرون بردن. روشن بودن چراغ را مانع شدن. از روشن کردن یا روشن بودن چراغ مضایقت ورزیدن: زمانه از شب تارم چراغ بازگرفت پس از وفات من آورد و بر مزارم سوخت. کلیم (از ارمغان آصفی)
چراغ برداشتن. چراغ را از محلی بیرون بردن. روشن بودن چراغ را مانع شدن. از روشن کردن یا روشن بودن چراغ مضایقت ورزیدن: زمانه از شب تارم چراغ بازگرفت پس از وفات من آورد و بر مزارم سوخت. کلیم (از ارمغان آصفی)
سر راه گرفتن. مانع عبور کسی شدن. راه بستن. سد کردن راه، رفتن. (یادداشت مؤلف). راه رفتن. روانه شدن. عزیمت کردن: چو آمد به ارمینیه در، سپاه سپاه خزر برگرفتند راه. فردوسی. همه روزبانان درگاه شاه بفرمود تا برگرفتند راه. فردوسی. وزآن پس جهاندیدگان پیش شاه ز هرگوشه یی برگرفتند راه. فردوسی. بدیدند مر پهلوان را پگاه وزآنجایگه برگرفتند راه. فردوسی. آن زنان و من نیز با ایشان فرودآمدیم و راه برگرفتیم. (تاریخ سیستان). مکن ایدر درنگ و راه برگیر که ویرو آید این ساعت ز نخجیر. (ویس و رامین)
سر راه گرفتن. مانع عبور کسی شدن. راه بستن. سد کردن راه، رفتن. (یادداشت مؤلف). راه رفتن. روانه شدن. عزیمت کردن: چو آمد به ارمینیه در، سپاه سپاه خزر برگرفتند راه. فردوسی. همه روزبانان درگاه شاه بفرمود تا برگرفتند راه. فردوسی. وزآن پس جهاندیدگان پیش شاه ز هرگوشه یی برگرفتند راه. فردوسی. بدیدند مر پهلوان را پگاه وزآنجایگه برگرفتند راه. فردوسی. آن زنان و من نیز با ایشان فرودآمدیم و راه برگرفتیم. (تاریخ سیستان). مکن ایدر درنگ و راه برگیر که ویرو آید این ساعت ز نخجیر. (ویس و رامین)
مرادف چراغ برافروختن. (آنندراج). چراغ روشن کردن. چراغ سوختن و چراغ برکردن. (آنندراج) (غیاث). روشن کردن چراغ. (ارمغان آصفی) : بداغ ساده رخان چند سوزم این پسران مرا چراغ نخواهند بر مزار گرفت. شانی تکلو (از آنندراج). رجوع به چراغ روشن کردن و چراغ افروختن و چراغ سوختن شود
مرادف چراغ برافروختن. (آنندراج). چراغ روشن کردن. چراغ سوختن و چراغ برکردن. (آنندراج) (غیاث). روشن کردن چراغ. (ارمغان آصفی) : بداغ ساده رخان چند سوزم این پسران مرا چراغ نخواهند بر مزار گرفت. شانی تکلو (از آنندراج). رجوع به چراغ روشن کردن و چراغ افروختن و چراغ سوختن شود